شب
شبــهایم پــُــر شــده از خواب هایی کـ در بیــداری انتظارش را دارم
می دانــی بیا بنشین اینجــا تا برایت کمــی دَردُ دل کنم
از تو چــه پنهان ، شبهــا در خواب ، رخت ِعروســی را به تن دارم
کـ دامادش تــویـــی
خوشحال کننــده است ، نــه ؟
اما همیشــه رخت ِعروســی ، خبــر از مــرگ بوده
نکنـــد نیاییُ من اینجــا از غصه دلتنگــی ِ نیامدنت بمیـــرم ؟
تو تعبیـــر ِخواب بلــدی دلکــــم ؟
بیــا تعبیـــر کن کـ تا تو فاصلــه ایی نمــانده
بیــا و دلخــوشیم را برایم به باور تبدیل کن
فقط بیـــا
بودنتـــ را می خواهم
در آغوشم که میگیری اینقدر آرام میشوم
که فراموش میکنم باید نفس بکشم
آغوش تو برایم بهترین جایگاه امن زندیگم خواهد بود
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۰ ساعت 9:22 توسط حمید 68
|